مطمئنم اون اتفاق خونباری که مسببش خودم بودم و حدودا ۱۰ روز دیگه اولین سالگردشه؛ باعث شد قلبم اونقدر ضربه ببینه که حداقل حداقلش یک سال کمتر از چیزی که باید، عمر میکنه..مگر اینکه یه اتفاقی بیفته که باعث بشه بگم پیر بدم ،جوان شدم،اتفاقی که بازم مسببش خودم باشم.
یه مدتی زندگی بدین منوال بود که:
مرا آن دل که بر دریا زنم نیست
ز پا این بند خونین برکنم نیست
بعد به این صورت شد که بیچ مود رو روشن کردم و الان اگر یک انسان رو جلوم شرحه شرحه کنین هم ناراحت نمیشم. دریغ از قطرهای اشک. عصبانی چرا ولی ناراحت نه. عصبانی بابت اینکه خون پاشیده به لباس و عینکم. و احتمالا با موهای سر مرحوم پاک میکنم لباسو. اینا رو گفتم که بگم اگر فردا واسه یاد دادن ریضمو به بچهها برم دانشگاه فقط محض رضای خداست. نه ناشی از حسی که به اون ب
سلام دوستان بیانی حالتون چطوره؟
خب اول از همه بگم که اومدم پرحرفی کنم بعد مدت ها:) و این پست محتوای خاصی نداره و تنها شاید یه لبخندی رو به لب هاتون بیاره، آخه پست قبل یکم محتوای غم داخلش بود و شاید اینجوری بشوره ببره:)
ادامه مطلب
سلام و درود بر حضرت خاتم و فخر دو عالم محمد مصطفی ص که حبیب حق گشت و حلاوت یکتا پرستی را به جهانیان چشاند درود و هزاران صلوات بر ایشان که پیام خودشناسی و خداشناسی را در جهان آکندند و قرآن کلام حق را به ما هدیه دادند، عید مبعث عید شروع بندگی مخلصانه بر تمامی مسلمانان جهان بسیار مبارک باد، هنوز هم هستند مسلمانانی در گوشه گوشه ی دنیا که به جرم اعتقاداتشان عمار گونه و سمیه وار شرحه شرحه می شوند و جای بسیار سپاس دارد از خدای رحمان که در جایی به دنیا
همه رفتن مراسم عزاداری و من تنها موندم تو خونه. اصلا حس و حالش رو ندارم. هم به خاطر اینکه کلا آدمگریزم و حوصلهی آدمها رو ندارم هم اینکه اگه برم آدمهای آشنای زیادی رو قراره ببینم و همهشونم میخوان بپرسن که دفاع نکردی هنوز ؟؟!! یا مثلا نمیخوای بچهدار بشی ؟ و خب این دوتا سوال خیلی روی اعصابم رژه میره. از طرفی هم اینجا اینجوریه که هیئت میره تو خیابون و زنها دنبال هیئت راه میفتن و فقط تماشاکننده هستن و اینم به من حس بدی میده.همهی
با دلی که نمیدونم برای چندمین بار هری ریخته و هنوز آدم نشده
دلم میخواد بشینم با این آهنگی که بچه ها گذاشتن و صداش از حیاط میاد که باید تو رو پیدا کنم هر روز تنها تر نشی... گریه کنمولی فعلا بباید غلاف کنم و واسه میان ترم باکتری و پرسش انگل و قارچ و باکتری عملی و ارائه زبان این هفته م بخونم
میدونین چه سخته در حالی که تمام عضلاتت سست شده و تمام بدنت واسه روحت سنگینی می کنه مجبور باشی ** خنده بزنی و با هم اتاقی عوضیت خاله ی تی ام بکس رو گوش کنی؟
که ن
باسلام و صبح بخیر
#متن_کامل_شعر روایت میثم مطیعی از #فتنه_۹۸
میهن من! باز زخم از نابرادر خورده ایگرم جنگ رو به رو، از پشت خنجر خورده ای
حرف دارد با دل ما، قدر یک تاریخ حرفسرخی خون شهیدان بر سپیدی های برف
خاک میهن! باز هم جسم شهیدی سهم توست شرحه شرحه پیکر سرو رشیدی سهم توست
باز اهریمن به میهن آتشی افروخت آه
ادامه مطلب
ساعت هشت رفتم اورژانس که یک ویزیت کوچیک انجام بدم و برگردم،ساعت 1:30تونستم لش گشنه و شرحه شرحه ی خودم رو برسونم پاویون برای شام...
آآما...مورنینگ رو لغو کردم!!!
خداییش بُرش تا کجا?انقدر برا کارای مریض سگ دو زده بودم که اتند قند عسل با وجود تمام سخت گیری هاش گفت باشه باشه باشه دکتر،لغو!!!تو فقط انقدر جیغ جیغ نکن و من زدم زیر خنده و گفتم ما چاکر شماییم خانم دکتر...یعنی کاری کردم که دکتر از شدت خنده دل درد گرفت و رفت خونه(ناگفته نماند که این خانم دکتر سخ
بهانه این نوشته رو روز دانشجو است.
یک.
اسمش دانشجو است یعنی کسی که جوینده دانشه ولی حقیقتاً اینکه آخر ترم به دنبال جزوه از فلان خانم نازک نویس و چند رنگ نویس میگردند و به دنبال هویت خود دانشجویی رو یدک میکشن.
الحق و الانصاف که هیچ چیز به جز الفاظ و اسماء بیهویت نشده و به هیچ چیز بیش از ساحت اسماء تجاوز صورت نگرفته و حرمت کلمات دریده نشده!
دو.
در دوران تحصیلم در رشته مهندسی و یا اون موقع که علوم سیاسی میخوندم یا اون موقع که حوزه میرفتم
خوب که نگاه کنی، لشکر جهانیِ آخر الزمان دارد تکمیل می شود. شاهدش اهتزاز پرچم های زرد رنگ «زینبیون» در کنار آن پرچم سه رنگ همیشه سرافراز است. شاهدش قلب های شرحه شرحه از فراق و خشم های فرو خورده مجاهدان پاکستانی مدافع حرم در مراسم وداع با فرمانده محبوبشان است... و نمی دانی اسم فرمانده که به میان می آید، چه ها که بر دل بچه های دل نازک زینبیون نمی گذرد. از خودشان بپرسی، برایت می گویند که هیچ فرماندهی برایشان عزیزتر از حاج حیدر
سم میگه:دیوونه ای؟
_ نمیدونم!
_ دیوونه ای؟
_ نمیدونم! تو میدونی مغزم انتن نمیده. میدونی اگه این کارارو نکنم میشینم فکر و خیال میکنم. میدونی اگر فکر و خیال کنم حالم بد میشه. میدونی من ترسیدم سم. من ترسیدم. قدر یه خرس که تمام سال گرسنه بوده و داره با شکم خالی میره به استقبال خواب زمستونی! گیر نده سمی. این روزا گیر نده. بذا فکر و خیال نکنم. بذا از تصور خودم تو بیمارستان حالم بد نشه.
++بله من لوسم. بله من جان دوستم، ترسویم، ترسیدم! شما هم اگر از دار دنیا
١٣/١٣. عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ، رَفَعَهُ، قَالَ:
قَالَ أَمِیرُ المُؤْمِنِینَ عَلَیْهِالسَّلاَمُ: «العَقْلُ غِطَاءٌ سَتِیرٌ (۱)، وَ الْفَضْلُ جَمَالٌ (۲) ظَاهِرٌ، فَاسْتُرْ خَلَلَ خُلُقِکَ (۳) بِفَضْلِکَ، وَ قَاتِلْ هَوَاکَ بِعَقْلِکَ، تَسْلَمْ لَکَ الْمَوَدَّةُ، وَ تَظْهَرْ لَکَ الْمَحَبَّةُ (۴)»(۵).
ترجمه:
١٣/١٣. على بن محمد روایت کرده است از سهل بن زیاد که آن را مرفوع
چرا مادر زن ها انقدر دومادشون رو دوست دارن؟ خیلی عجیبه ! یه ذوق و شوق عجیبی دارن برا دوماد، قبل از اینکه بخواد بیاد پا میشن با شوق همه جارو مرتب میکنن، غذاهایی که صد سال یبار میپزن بار میذارن، به دختر تشر میزنن که برو به خودت برس، هی میپرسن کجاست؟ پس چرا نمیاد؟احساس میکنم عقب گرد میزنن به دوران جوونی خودشون، شوق و ذوق های خودشون، یا شاید شوق و ذوق هایی که اون موقع تو دوران عقد کردگی خودشون از ترس چشم غره های باباها سرکوب میشد حالا میاد رو!
نمید
میدونم که براتون سوال پیش نیومده که موش رو تشریح کردیم یا نه، اما جواب میدم که بله. اول کبوتر رو بیهوش کردیم و استاد این قدر با لوازم مربوط به تشریح با دل و روده و قلبش ور رفت و شرحه شرحه اش کرد که جان به جان آفرین تسلیم کرد. بعد همین کار رو با موش کرد. ما ایستاده بودیم و به زنش های قلب کوچیک موش نگاه میکردیم، بعدش هم بی هیچ حرکتی، ایستادیم و به قلبی نگاه کردیم که دیگه هیچ تپشی نداشت. شاید کاری که تو زندگیمون هم زیاد انجام میدیم. انگار همه چیز داشت
هوالمحبوب
زمانی که کلی اتفاق در اطرافت رخ میده، قاعدتا حرف زیادی باید برای گفتن داشته باشی، من اما این روزها بیشتر سکوتم تا حرف. سرم بازار مسگرهاست، به چشم خودم شرحهشرحه شدنم را میبینم. از این همه تلاش بیوقفه برای سر و سامان دادن به اوضاع خسته و کلافهام. هم زمان پیش بردن کار و درس و نوشتن سخت است، از عهدۀ من خارج است. بیصبرانه انتظار سی آبان را میکشم تا خلاص شوم از این همه استرس و فشار مضاعف.امروز توی مسیر خانۀ داستان، دقیقا داشتم
بسم الله الرحمن الرحیم
باب جدیدی از رنج داره به روم باز میشه رنجی که تابه حال تجربه اش نکردم کاملا جدید...
رنجی که وقتی برای بقیه میدیدم سخت متاثر میشدم و یکی از دعاهام رفع این رنج برای همه بود اما اکنون برای خودم در حال اجرا شدن است
اما این دخترِبی بی اون دخترِبی بی سابق نیست
رنج ها پریشان و بیقرارش نمیکنه دچار ترس نمیشه
چون خدا رو قدرتمند و کافی میدونه و پشتش به نیروی بی نهایتی گرمه که دیگه این چیزا براش مهم نیست
وهمه رنج هارو مقدر او و از جان
دیروز رفتیم خرید
مامان اول برد که خریدای منو انجام بدیم که لابد دهن منو ببنده دیگه صدام در نیاد
یه بارونی و یه پالتو و یه مانتو سنتی گرفتم
گفت مانتو دانشگاتم بذار ماه بعد بخر
گفتم اوکی چون همینا رو هم فک نمی کردم که اینطور یه جا واسم بگیره
بعد رفتیم دنبال کارای بابا
وقتی بابا رفته بود ماشین رو بیاره و من و مامان رو دو تا صندلی تو پیاده رو نشسته بودیم
خیلی شیک و محترمانه بهم فهموند که خل و چلم و باید برم پیش مشاوری چیزی
شوخیم نمی کرد
با کمال دست
دیشب ساعت ۹ که از کلاس زبان برگشتم تنم درد میکرد چشمام هم میسوختن. سعی کردم به قول مامان جون چخش کنم بره ولی این توبمیری از اون تو بمیری ها نبود مادر نازنینم که از کیلومترها اونورتر تشخیص میده چقدر داغونم شروع کرد اقدامات اولیه رو انجام دادن و منو بست به پرتقال و سوپ و شلغم. اما مریضی لعنتی سمج تر از این حرفا بود حالم رفته رفته بدتر شد و تب ام به ۴۰ رسید در حالی که سه تا پتو گردن کلفت روم بود میلرزیدم مادرم هم عین اسپند روی آتیش میگفت پاشو بریم
عزیز دورم
حالا که به تو نزدیکترم، حالا که گرما مرا در بر گرفته برایت مینویسم که وطن، همین وطنی که تا چیزی پیش میآید، از آن مایه میگذاریم را داریم به باد میدهیم.
تو وطن را میفهمی. تو شرحه شرحه شدنش را هم میفهمی و میدانی وقتی که میگویم حالم دارد از ریخت این شهر به هم میخورد یعنی چه. من تصویر این شهر را دوست داشتم و حالا کسی یا کسانی این تصویر را ناشیانه خط زدهاند.
کدام وطن؟ کجاست آن رگهای بادکرده به وقت پرستیدنش؟ کجاست آن لبان
هوالمحبوب
هر چقدر هم که کتاب روانشناسی بخوانی و با دوستان مشاورت بحث کنی، باز هم یک جایی توی یک رابطۀ غلط گیر میکنی و نمیدانی چه غلطی کنی. شاید مشکل اصلی من این باشد که رها کردن را بلد نیستم، یاد نگرفتهام وقتی آدمها خطوط قرمز رابطه را رد میکنند خیلی راحت اخطار دهم و بعد با یک کارت قرمز اخراجشان کنم.بارها و بارها فرصت مجدد میدهم تا جایی که حالم از خودم و رابطه به هم بخورد. آدمهای زیادی هستند که حالم را بد کردهاند، بارها به خاطر
اسپویلآلرت!: عنوان، مورد عجیب صادق زیباکلامست، اما نه فقط درباره زیباکلامست، نه چندان عجیب.
چندین سال پیش، در ایام جهالت، ریویویی بر کتابی از زیباکلام نوشته بودم، اورا کاذب نازیباکلام خوانده بودم، آن ایام برادران زیباکلام، هابیل و قابیل بودند، یادم نمیآید هابیل خوب بود یا قابیل، ولی خوب یادمست که سعید برادر نیکوکار و باخدا و صادق شیطان مجسم و علیه حقیقت، که جمهوری اسلامی باشد و یار غار شیطان بزرگ، آمریکا بود. چندان سالی زمان برد
پاورپوینت اخلاق اداری
اخلاق اداری مطلوب زمانی بوجود میاید که کارکنان نظام اداری به مردم از نظری درست بنگرند و خود را خدمتگزار و وکیل مردمان بدانند در اینصورت اخلاق اداری ظهور مینماید که با تلاش مداوم و پیوسته و دوری از هر نوع سستی و کوتاهی در انجام امور و با مسولیت خواهد بود.در این مقاله به بررسی اهمیت و ضرورت بحثهای اخلاقی،اهمیت اخلاق در روایات اسلامی،معانی و کاربردهای اخلاق،مدل مفهومی تاثیرگذار بر رفتار اخلاقی کارکنان،دو لغزشگا
عزیز دورم
حالا که به تو نزدیکترم، حالا که گرما مرا در بر گرفته برایت مینویسم که وطن، همین وطنی که تا چیزی پیش میآید، از آن مایه میگذاریم را داریم به باد میدهیم.
تو وطن را میفهمی. تو شرحه شرحه شدنش را هم میفهمی و میدانی وقتی که میگویم حالم دارد از ریخت این شهر به هم میخورد یعنی چه. من تصویر این شهر را دوست داشتم و حالا کسی یا کسانی این تصویر را ناشیانه خط زدهاند.
کدام وطن؟ کجاست آن رگهای بادکرده به وقت پرستیدنش؟ کجاست آن لبان
توی این سه روزز اخیر فکر کنم 20 ساعتی پای تلفن و پشت صف مراکز مختلف بودم!
از صبح دارم تلاش میکنم این نوشته را تمام کنم ولی نمیشد.
من تا همین سه روز قبل،
اگه میدیدم بلایی داره سر مردم میاد
قلبم اتیش میگرفت و شرحه شرحه میشد
الان هم اتیش میگیره و خواهد گرفت و شرحه شرحه خواهد شد.
شب تا صبح خواب خانواده و اقوامم رو دیدم.
دیدم انگار سیزده به دره
یا که عروسیه
یکیش
نمیدونم
و دیدم که همه دختر عمه ها و دختر خاله ها و بقیه فامیلا جمعیم و داریم والیبال بازی می
میثم مطیعی در تازهترین مداحی خود در حرم حضرت معصومه (س)، حوادث اخیر کشور و اغتشاش در برخی شهرهای ایران را روایت کرده است.
دانلود صوت مداحی: mp3
دانلود فیلم مداحی: mp4
میهن من! باز زخم از نابرادر خورده ای
گرم جنگ رو به رو، از پشت خنجر خورده ای
حرف دارد با دل ما، قدر یک تاریخ حرف
سرخی خون شهیدان بر سپیدی های برف
خاک میهن! باز هم جسم شهیدی سهم توست
شرحه شرحه پیکر سرو رشیدی سهم توست
باز اهریمن به میهن آتشی افروخت آه
در میان شعله دیدم خشک و تر میسوخت آه
من هنوز دلم شرحه شرحه است.. هنوز تا اسم سردار میاد اشکام صاف میریزه رو صورتم. هنوز با دیدن رهبری تماماً اشک میشم و بغض... کاش من میمُردم و رهبری رو اینطور نمیدیدم...
زندگی ادامه داره؟ نمیدونم...من راه میرم، کار میکنم، درس میخونم، امتحان میدم، آشپزی میکنم، میخوابم، با بچهها بازی میکنم و حتی میخندم و همزمان قلبم درد میکنه... آآآآه که قلبم درد میکنه... یه حسرتهایی رو دل ما موند که هیچ وقت جبران نمیشه... احساس میکنم یکی از ستونهای زمین کم شده.. ا
از زاویهای عکس گرفته بود که معلوم باشد در چه رستوران شیک و شکیلی نشسته است. پنجاه سیخ رنگارنگ طوری در دست راستش بود که انگار یک دسته گل خواستگاری را گرفته است. محتویات اسیاخ هم عبارت بودند از اندامهای خارجی مرغ و اعضای داخلی گوسفند؛ بال و کتف و گردن و جگر و انواع لوله و شاید هم یک جفت دنبلان یا چیزی نزدیک به آن. کتابش هم روی میز در تصویر دیده میشد. اعتراف میکنم: کتاب بسیار خوبی است. تأملات امپراطور مارکوس اورلیوس. انسانهای زیادی در خلال
از زاویهای عکس گرفته بود که معلوم باشد در چه رستوران شیک و شکیلی نشسته است. پنجاه سیخ رنگارنگ طوری در دست راستش بود که انگار یک دسته گل خواستگاری را گرفته است. محتویات اسیاخ هم عبارت بودند از اندامهای خارجی مرغ و اعضای داخلی گوسفند؛ بال و کتف و گردن و جگر و انواع لوله و شاید هم یک جفت دنبلان یا چیزی نزدیک به آن. کتابش هم روی میز در تصویر دیده میشد. اعتراف میکنم: کتاب بسیار خوبی است. تأملات امپراطور مارکوس اورلیوس. انسانهای زیادی در خلال
چهل منزل تا سکوت مثنوی
چهل محفل با قنوت معنوی ساقیا بیت الاحزان غزل تارشده
مصرع وقافیه ازسوگ تلنبارشده
ساقیا یک خبر از یار بیار
از دل یار نگو ازشب تار بیار
ساقیا برگو زحال عابدین
آفتاب آمد به بام اربعین
عکس خورشیدی نمایان در تشت
شده پنهان زطفیلان در دشت
تشت سرهای گران وخوشنام
همچو قرص قمرافتاده به بام
کودکان محو سکوتند وتلاطم یارب
بشکنا قفل خموشی وسکوتت ازلب
چهل منزل آفتاب درتشت خفت
چهل پیمان نامه از پیمانه گفت
چهل روزاست وشب وماتم
بشنواز نی چون شکایت میکند ** از جداییها حکایت میکند
Listen to this reed how it complains, telling a tale of separations––
کز نیستان تا مرا ببریدهاند ** در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
Saying, “Ever since I was parted from the reed-bed, man and woman have moaned in (unison with) my lament.
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق ** تا بگویم شرح درد اشتیاق
I want a bosom torn by severance, that I may unfold (to such a one) the pain of love-desire.
هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش ** باز جوید روزگار وصل خویش
Every one who is left far from his source wishes back the time when he was united wi
بعضی وقتا، کاملا غیر قابل پیش بینی، احساس خفگی توام با ناامیدی میکنم. حس میکنم توی جعبهی کوچکی محبوسم و برای رهایی باید به دیوارههای جعبه ضربه بزنم. دلم میخواد به راحتی نفس بکشم اما نمیشه. اینجور مواقع احساس میکنم نیاز دارم به حرف زدن و از یاس هام گفتن. از یاسهای بی شمارم گفتن. دلم میخواد حس بدم رو نسبت به سرنوشت خودم و عزیزانم فریاد بزنم. احتیاج دارم به شنیده شدن توسط کسی که مانع سقوط بیشترم به عمق سیاهی و تاریکی بشه. کسی که مچ د
ترم ۵ بودم و خسته از همه بچه بازی های همکلاسی هام. برای اینکه بعدترها بیشتر باهاشون سر یک کلاس بشینم درس ترجمه متون اسلامی رو زودتر از دیگران برداشته بودم و به طبعش با سال بالایی هامون که از قضا همشون هم دختر بودند باید سر یک کلاس مینشستم. ترجمه متون اسلامی ۱ و ۲ با استاد «ق» برای من دو تا از بهترین کورس ها بودن چون ایشون هیچ وقت بدون امادگی سر کلاس نمیومد و متخصص غافل گیر کردن دانشجوها بود. یکی از خاصیت های خوبشون همین اصل غافل گیری بود. یعنی ح
تسلیت درگذشت دانیال
7182
به قلم سید علی اصغر و دامنه. سید علیاصغر: سلام شرحه شرحه در دلم غم دارم امروز.جوان ، جان ملت است .پدیده ناگوار جان جوانی را گرفت که برای آتیه خویش در حال کارکردن بود و امیدوار به زندگی ...شرح غم دانیال ، دریای از واژگان قدخمیده ایست که آه دارند و اشک می ریزند .شرح غم مرگ دانیال ، نغمه ناله های است که مردم فهیم داراب کلابرای درد جانکاه پدر و مادر جوانی زمزمه می کنند ...انوار الهی بر روحش ببارد تا همواره بیاد خنده های زیبا
تسلیت درگذشت دانیال
7182
به قلم سید علی اصغر و دامنه. سید علیاصغر: سلام شرحه شرحه در دلم غم دارم امروز. جوان ، جان ملت است . پدیده ناگوار جان جوانی را گرفت که برای آتیه خویش در حال کارکردن بود و امیدوار به زندگی ... شرح غم دانیال ، دریای از واژگان قدخمیده ایست که آه دارند و اشک می ریزند . شرح غم مرگ دانیال ، نغمه ناله های است که مردم فهیم داراب کلابرای درد جانکاه پدر و مادر جوانی زمزمه می کنند ... انوار الهی بر روحش ببارد تا همواره بیاد خنده ها
یا لطیف
چند روزی است که تلاش می کنم تا درباره سید مرتضی آوینی چیزی بنویسم. نشد. نمی شود. هرچه خواستم دیدم از من بر نمی آید درباره کسی بنویسم که یکی از اسطوره های زندگی من است. اسطوره به معنای الگوی عظیم و بزرگ قلبی که آرزو دارم شباهت هایی با او پیدا کنم. سید مرتضی شخصیت عجیبی است. مردی همواره در حرکت و لاجرم زنده و لاجرم خستگی ناپذیر. "سعی" سید مرتضی آوینی و شیب تند سیر معنوی او از شیرین ترین مظاهر دنیایی تا عالی ترین قله های معنوی اگر بی نظیر
ساعت پنج صبحه. صدای نالهی بم و مردونهای از توی هال میاد. همیشه توی خواب ناله میکنه. دو ساعت نیست که خوابم برده اما بیدار میشم و روحم سراسیمه میدوـه توی تنم. تو ذهنم این سوال چرخ میخوره که "رختخوابشو ضد عفونی کردیم؟". نگرانِ مامان جونم. فکر میکنم پدربزرگم کرونا گرفته و مرده چون خواب دیدم توی مراسم ختمش نشستهم و تی هم اون جاست. بعد یادم میاد پدربزرگم یک سال و دو ماه پیش از سرطان خون مرد. میخوام بدوـم برم بالای سر کسی که توی هال خو
1. چشم زدید آسانسورمونو دیگه :( دیگه نمیذارن با آسانسور بریم تو مدرسه. یعنی اگه بری داخلش دکمه ها رو بزنی اصن کار نمیکنن از پایین و یکی از بالا باید دکمه رو بزنه. منم بعد از اون روز که گیر کردیم دیگه سوار نشدم :'| بعد امروز داشتم با ری ری حرف میزدم که دیدم نیست :/ فک کردم حتما رفته سمت اسانسور. در اسانسورو میخواستم وا کنم و همزمان سر ری ری جیغ بزنم که شنیدم یاسی داشت به یکی تو اسانسور میگفت "خفه شو کسی نفهمه" :| منم درو وا کردم و دیدم بچه ها با ری ری با ح
این روزها که روزهای شهادت حضرت امیر و شبهای قدر است، بهترین فرصت برای اندیشیدن در اندیشه های نخستین #شهید_عدالت است. فرصتی برای خواندن نهجالبلاغه و اندیشیدن در کلام حضرت امیر.
خدا نکند از همان کسانی باشیم که خون به دل امامشان کردند و نفرین امام نصیبشان شد. نکند قرآن به سر بگیریم و بعد روی طاقچه یا داخل کمد بگذاریم تا سال بعد و شب قدر بعد. نکند قرآنی که امشب به سر میگیریم همان قرآنی باشد که بر سر نیزه ها رفت و موجب تنهایی قرآن زنده شد.
نکند رو
من حاضرم قسم بخورم، پیر شدن پدرها درست از لحظهای شروع میشود که پسردار میشوند. با هر لگدی که آنها به توپ میزنند، با هر شیشهای که پایین میآوردند، با هر لاس زدنی که گمان میکنند نشانۀ مرد شدنشان است. با اولین پکی که به سیگار میزنند، پسرها که قد میکشند، درد و مرض باباها هم شروع میشود.
سحاب، بعد از دعوای دیروزش با بابا، گم و گور شده. گوشی بیصاحبش هم خاموش است. از سر شب، با بابا راه افتادهایم توی شهر و به همۀ پاتوقهای احتمالی
خوب سلام من اومدم.
همین قدر دیر !
در حالی که یه عالم حرف دارن از تو سرم فرار میکنن و من نمیدونم کدومشونو بنویسم؟
اگه بخوام از پست قبلی ادامه بدم باید بگم کیک درست نکردم! آبجی بزرگه ام روز قبل تولد گفت کیک درست کرده و عصر بریم یه سر بزنیم هدیه بدیم و برگردیم.من و آبجی صاحبخونه هم مثل جوجه اردک دنبالش راه افتادیم رفتیم و تموم شد...
این روزهام به شماره دوزی و دیدن دکستر و دوباره جون گرفتن رضایتمندی از مادر بودنم خلاصه میشه.
اول اینو بگم که بعدها
چند ساعت پیش داشتم یک حمام پاییزی میگرفتم و حمام پاییزی طلبید که اینجا پست بگذارم. حمام پاییزی را برای این نمیگویم که چون در پاییز در حمام بودم. اسمش حمام پاییزی است چون حس پاییز دارد. شاید به خاطر اینکه در فصل پاییز هستیم و من در حمام بودم. یعنی میدانید؟ حمام ما پنجره و حتی منجره ندارد و وقتی در حمامی هیچ ایده ای ا بیرون نداری. اما به طرز عجیبی بعضی اوقات وقتی در حمامی حس میکنی که بیرون پاییز است. انگار میدانی هوای بیرون زودتر تاریک میشود و چرا
به نام خدا، برای خدا و رضای خدا...
دوستان سلام :) امیدوارم حالتون خیلی خیلی خوب باشه.
نمیدونم باید از کجا شروع کنم :) اول سخن عرض تبریک میگم به دانشجویان عزیز بلاد بیان به مناسبت روز دانشجو ^_^ داداش کوچیکه امروز برام متنی فرستاد که بخشیش به این شرحه: « شمع شدی شعله شدی سوختی/ خیر سرت هیچی نیاموختی :) » ( دمت گرم پسر :) . دوم شهادت حضرت فاطمه معصومه رو خدمت همگی دوستان و دوستداران اهل بیت تسلیت میگم :( .
- این متن دارای خودشیفتگی یا خودستایی خاصی است ب
به نام خدا، برای خدا و رضای خدا...
دوستان سلام :) امیدوارم حالتون خیلی خیلی خوب باشه.
نمیدونم باید از کجا شروع کنم :) اول سخن عرض تبریک میگم به دانشجویان عزیز بلاد بیان به مناسبت روز دانشجو ^_^ داداش کوچیکه امروز برام متنی فرستاد که بخشیش به این شرحه: « شمع شدی شعله شدی سوختی/ خیر سرت هیچی نیاموختی :) » ( دمت گرم پسر :) . دوم شهادت حضرت فاطمه معصومه رو خدمت همگی دوستان و دوستداران اهل بیت تسلیت میگم :( .
- این متن دارای خودشیفتگی یا خودستایی خاصی است ب
بشنو از نی چون حکایت می کند
از جدائی ها شکایت می کند
منظور مولانا از نی ، انسان است که به خاطر جدائی از اصل خود ؛ ناله ها می کند .انسان به سبب جدا شدن از عالم مجردات و فضای یکتائی ،ناراحت است و روح غریبش که به عالم مادیات سفر کرده، و با این عالم مادی سنخیتی ندارد ، از این جدائی شکایت می کند که مولانا بیان این احساس غربت و دلتنگی انسان ؛برای رسیدن به اصل خود را به ناله نی تشبیه می کند .
سفر روح از کجا و چگونه آغاز شده است ؟
تاریخچه ارتقاء ر
«زندگی مِلک وقف است»
نادر ابراهیمی
آدمی از دیرباز در این اندیشه بوده است که خود را جاودانه کند با کارها، سخنان، نوشته ها، بناها و در یک کلام مآثرش و نیز مهمتر از همه با نام نیکش. از سنگ نوشته های باستانی پادشاهان کهن تا مقابر و معابد و مساجدی که نامداران و ثروتمندان بنا کردهاند و تا دیوان ها و تواریخی که به دستور سلاطین و در وصف حکومتهایشان نوشته می شده و بسیاری دیگر از این قبیل، این مطلب را می شود فهمید. کوروش که کشورگشایی می
برنامه
گروه فرهنگ و اندیشه رادیو
ایران با عرض ِ تسلیت و تعزیت در سالروز شهادت ِ حضرت امام هادی علیه السلام مولای
ِ مهربان ، میزبان ِ دل ِ سوگوار شماست.
دلی که امیدش قبول ِ این ارادت ِ ناچیز به آستان ِ کریمانه دهمین خورشید ِ پرفروغ
ِ امامت ِ .
*****************************************************************
با عرض ِ سلام و ارادت و سپاس ِ از خدای ِ بزرگ برای ِ
اعطای ِ لیاقت ِ عزاداری ِ برای ِ حضرت
امام هادی علیه السلام
با شما و در خدمت ِ شما هستیم
***********************************************
کیفیت غسل و وضو را نیکو می دانست، اما این کارها مایه ای جز آب نداشت و نمی توانست گناهان را بشوید و دل های پریشان را راحتی بخشد. هدیه قربانی و تضرع به خداوند را پسندیده می دید، اما آیا این اعمال همه چیز را در خود نهفته داشتند؟ مگر اهداء قربانی سبب خوشبختی می شود؟ و اما خداوند؟ آیا هدیه قربانی به خداوند صحیح و ثواب و معقول و پسندیده است؟ اگر این قربانی ها و این افتخارات را به "آتمان" یگانه هدیه نکنیم، پس دیگر آن را به که می توان تقدیم کرد؟ اما "آتم
کنار کارما هم رفت. آخرین نوشتهاش را چندساعت پیش، با تنِ سی و نه درجهی درحال تبخیر خواندم و سری که به دوران افتادهبود. و از آن وقت تا حالا کمی خنکتر شدهام دوستان و تعادلم برگشته و مدام به یاد حرفی که عباس معروفی ذیل یکی از پستهایش نوشتهبود چند وقت پیش، میافتم که: «کسی که شاهکار بنویسد، هرگز آشغال نمینویسد، حتی برای دل خودش از سر استیصال. حتی در نامهی خصوصی برای سگش. حتی از سر تفنن برای تخمش. کلمه خداست، و آدم خدا را برای هر ناچیز
درباره این سایت